در نعت رسول اکرم و مدح عارف زرگر

زهره‌ی مردان چو بر زنگار پاشی ناردان گرده‌ی گردان چو بر شنگرف مالی لوبیا
حربه‌ی بهرام را بشکسته لطفش قبضه‌گاه بربط ناهید را بشکسته قهرش گردنا
بارگاه او دو در دارد که مردان در روند یک در اندر کوفه یابی و دگر در کربلا
در حریم مصطفا بوبکروار اندر خرام تا سیه رویی جفا بینی و خوشخویی وفا
عشق را بینی علم بر کرده اندر کوی صدق عقل را بینی قلم بشکسته در صدر رضا
با وفاداران دین چندان بپر در راه او تا نه بال خوف ماند با تو نه پر رجا
دور کن بوی ریا از خود که تا آزاده‌وار مسجد و میخانه را محرم شوی چون بوریا
تو چه دیدستی هنوز از طول و عرض ملک او کنکه در سدره‌ست هم آن را نداند منتها
گر دو عالم را ببینی با ولایتهای او هفت گلخن دیده باشی زانهمه هفت آسیا
صورت احمد ز آدم بد ولیک اندر صفت آدم از احمد پدید آمد چو ز آصف بر خیا
جوهرش چون ز اضطرار عقل و نفس اندر گذشت گفت و گوشش که «الرحمن علی العرش استوا»
خاک آدم ز آفتاب جود او زر گشت از آنک خاک آدم را چنان بود او که مس را کیمیا
باز چون خود ز آفتاب جود زرین رخ شده‌ست عارف زرگرش خواند: پرده‌دار کبریا
عارفی و زرگری گویی کزو آموختست خواجه و حامی و صدر و مهتر و استاد ما
عارف زرگر که در دنیا چو عقل و آفتاب عارفست اندر احاطت زرگرست اندر عطا
ملک او ارباب دین را هم صلاح و هم سلاح کلکل او دور زمان را هم صباح و هم مسا
شکرها با بذل او چون پیش موسا جادوی شعرها با فضل او چون نزد عیسا توتیا
بخشش خود را به شکر کس نیالاید که هست در ره آزاد مردان شکر جزوی از جزا
اینهمه تابش ز روی و رای او نشگفت از آنک بدر گردد مه چو با خورشید سازد ملتقا
مقتدای عالم آمد مقتدی در دین او من غلام مقتدی و خاکپای مقتدا