آوازه برآورد که: ای قوم تن خویش | دوزخ مبرید از پی بهمان و فلان را | |
دنیا چو یکی بیشه شمارید و ژیان شیر | در بیشه مشورید مر آن شیر ژیان را | |
در جستن نان آب رخ خویش مریزید | در نار مسوزید روان از پی نان را | |
ایزد چو به زنار نبستست میانتان | در پیش چو خود خیره مبندید میان را | |
زان پیش که جانتان بستاند ملک الموت | از قبضهی شیطان بستانید عنان را | |
مجدود بدینحال تو نزدیکتری زانک | پیریت به نهمار فرستاده خزان را |