در مدح امین الملة قاضی عبدالودودبن عبدالصمد

دان که هر کو صدر دین بی‌علم جوید نزد عقل بر نشان جهل او، خود قول او باشد گوا
خود گرفتم هر کسی برداشت چوبی چون کلیم معجزی باری بباید تا کند چوب اژدها
هر کسی قاضی نگردد، بی‌ستحقاق از لباس هرکسی موسی نگردد بی‌نبوت از عصا
دانش عبدالودودی باید اندر طبع و لفظ تا بود مر مرد را، در صدر دین، زیب و بها
ور نه بس فخری نباشد مر سها را از فلک چون ندارد نور چون خورشید و مه نجم سها
از قلب مفتی نگردد بی‌تعلم هیچ کس علم باید تا کند درد حماقت را دوا
صد علی در کوی ما بیش‌ست با زیب و جمال لیک یک تن را نخواند هیچ عاقل مرتضا
حاسدت روزه‌ی خموشی نذر کرد از عاجزی تا تو بر جایی و بادت تا به یوم‌الدین بقا
تا خمش باشد حسودت، زان که تا بر چرخ شمس جلوه‌گر باشد، نباشد روزه بگشودن روا
ای نبیره‌ی قاضی با محمدت محمود، آنک بود چون تو پاک طبع و پاک دین و پارسا
دان که از فر تو و از دولت مسعود شاه ملک دین شد با صیانت، کار دین شد با نوا
شاه ما محمودی و تو نیز محمودی چو او شاد باش ای جان ما پیش دو محمودی فدا
ملک چون در خانه‌ی محمودیان زیبد همی همچنان در خانه‌ی محمودیان زیبد قضا
هیچ چشم از هیچ قاضی آن ندید اندر جهان کز تو دید این چشم من ز انعام و احسان و سخا
لیک اگر همچون به خیلا بودی آن وعده دراز گر دو چندان صله بودی، هم هبا بودی، هبا
هر عطا کاندر برات وعده افتاد ای بزرگ آن عطا نبود که باشد مایه‌ی رنج و عنا
لاجرم هر جا که رفتم نزد هر آزاد مرد من ثنا گفتم ترا، وان کو شنید از من دعا
درها در رشته کردم بهر شکرت کز خرد جوهری عقل داند کرد آن در را بها
تو مرا این شکر و ثناها را غنیمت دان از آنک بر صحیفه‌ی عمر نبود یادگاری چون ثنا
تا بیابد حاجی و غازی همی اندر دو اصل در مناسک حکم حج وندر سیر حکم غزا