گر من آنم که چو دیباجی نو بودم
|
|
چونکه امروز چو خفسانهی خلقانم؟
|
زین پسم باز کجا برد همی خواهد
|
|
چون برون آرد از این خانهی بیرانم؟
|
اندر این خانه ستم کردم و خوش خوردم
|
|
چون ستوران که تو گفتی که نه انسانم
|
چون نترسم که چو جائی بروم دیگر
|
|
به بد خویش بیاویزم و در مانم؟
|
چون هم امروز نگویم که چو درمانم
|
|
به چنان جا که کند دارو و درمانم
|
گر به دندان ز جهان خیره درآویزم
|
|
نهلندم، ببرند از بن دندانم
|
خیزم اکنون که از این راز شدم آگه
|
|
گرد کردار بد از جامه بیفشانم
|
پیشتر زانکه از این خانه بخوانندم
|
|
نامهی خویش هم امروز فرو خوانم
|
هرچه دانم که برهنه شود آن فردا
|
|
خیره بر خویشتن امروز چه پوشانم؟
|
بد من نیکی گردد چو کنم توبه
|
|
که چنین کرد ایزد وعده به فرقانم
|
بکنم هرچه بدانم که درو خیر است
|
|
نکنم آنچه بدانم که نمیدانم
|
حق هرکس به کم آزاری بگزارم
|
|
که مسلمانی این است و مسلمانم
|
نروم جز سپس پیشرو رحمان
|
|
گر درست است که من بندهی رحمانم
|
حق نشناسم هرگز دو مخالف را
|
|
اینقدر دانم ایرا که نه حیرانم
|
گه چنین گه نه چنین، این سخن مست است
|
|
چشم دارم که نخوانی سوی مستانم
|
هرکهم او از پس تقلید همی خواند
|
|
نتوانم سپسش رفتن، نتوانم
|
چند پرسی که «چگوئی تو به یاران در؟»
|
|
چون نپرسی زهمه امت یکسانم؟
|
گر مسلمانان یاران نبی بودند
|
|
من مسلمانم، من نیز ز یارانم
|
گر چو تو شیعت ایشان نبوم من نیست
|
|
بس شگفتی که نه من امت ایشانم
|
گر بباید گرویدن به کسی دیگر
|
|
با محمد، پس پیش آر تو برهانم
|