ای شسته سر و روی به آب زمزم
|
|
حج کرده چومردان و گشته بیغم
|
افزون زچهل سال جهد کردی
|
|
دادی کم و خود هیچ نستدی کم
|
بسیار بدین و بدان به حیلت
|
|
کرباس بدادی به نرخ مبرم
|
تا پاک شد اکنون ز تو گناهان
|
|
مندیش به دانگی کنون ز عالم
|
افسوس نیاید تو را از این کار
|
|
بر خویشتن این رازها مفرخم
|
زین سود نبینم تو را ولیکن
|
|
ایمن نهای ای خر ز بیم بیرم
|
از درد جراحت رهد کسی کو
|
|
از سر که نهد وز شخار مرهم؟
|
کم بیشک پیمانه و ترازوی
|
|
هرگز نشود پاک ز آب زمزم
|
بر خویشتن ار تو بپوشی آن را
|
|
آن نیست بسوی خدای مبهم
|
از باد فراز آمد و به دم شد
|
|
آن مال حرامی چه باد و چه دم
|
زین کار که کردی برون زدهستی
|
|
بر خویشتن، ای خر، ستون پشکم
|
بیدارشو از خواب جهل و برخوان
|
|
یاسین و به جان و به تن فرو دم
|
بفریفت تو را دیو تا گلیمی
|
|
بفروختت، ای خر، به نرخ ملحم
|
گوئی که به سور اندرم، ولیکن
|
|
از دور بماند به سور ماتم
|
در شور ستانت چنان گمان است
|
|
کان میوهستان است و باغ خرم
|
از سیم طراری مشو به مکه
|
|
مامیز چنین زهر و شهد برهم
|
بر راه به دین اندرون برد راست
|
|
زین خم چه جهی بیهده بدان خم؟
|
گر ز آدمی، ای پور، توبه باید
|
|
کردن زگناهانت همچو آدم
|
گر رنجهای از آفتاب عصیان
|
|
از توبه درون شو به زیر طارم
|
گر رحمت و نعمت چرید خواهی
|
|
از علم چر امروز و بر عمل چم
|