گر مستمند و با دل غمگینم

گر مستمند و با دل غمگینم خیره مکن ملامت چندینم
زیرا که تا به صبح شب دوشین بیدار داشت بادک نوشینم
حیران و دل شکسته چنین امروز از رنج وز تفکر دوشینم
زنهار ظن مبر که چنین مسکین اندر فراق زلفک مشکینم
یا ز انده و غم الفی سیمین ایدون چنین چو نونی زرینم
نسرین زنخ صنم چه کنم اکنون کز عارضین چو خوشه‌ی نسرینم؟
بل روز و شب به قولی پوشیده پندی همی دهند به هر حینم
آئین این دو مرغ در این گنبد پریدن و شتاب همی بینم
پس من به زیر پر دو مرغ اندر ظن چون بری که ساکن بنشینم
در مسکنی که هیچ نفرساید فرسوده گشت هیکل مسکینم
در لشکر زمانه بسی گشتم پر گرد ازین شده است ریاحینم
از دیدن دگر دگر آئینش دیگر شده‌است یکسره آئینم
بازی گری است این فلک گردان امروز کرد تابعه تلقینم
زیرا که دی به جلوه برون آورد آراسته به حله‌ی رنگینم
بر بستر جهالت و آگنده یکسر به خواب غفلت بالینم
و امروز باز پاک ز من بربود آن حلهای خوب و نوآئینم
یکچند پیشگاه همی دیدی در مجلس ملوک و سلاطینم
آزرده این و آن به حذر از من گفتی مگر نژاده‌ی تنینم
آهو خجل ز مرکب رهوارم طاووس زشت پیش نمد زینم
واکنون ز گشت دهر دگر گشتم گوئی نه آن سرشت و نه آن طینم