گرامی چو مال و قوی چون جبال
|
|
نکو چون جوانی و خوش چون جمال
|
کهن گشتهای تن نهای بل نوی
|
|
فزاینده در گردش ماه و سال
|
ازو ناشده حال دوشیزگی
|
|
ولیکن پسوده مر او را رجال
|
همو مایهی زهد و دین هدی
|
|
همو مایهی کفر و شرک و ضلال
|
رهائی نیابد هم از مرگ خویش
|
|
مبارز چو عاجز شود در قتال
|
هر آنگه کزو باز ماند خطیب
|
|
فزاید برو بیسعالی سعال
|
فزونتر شود چون دوتائی کنمش
|
|
دوتا چون کنندش بکاهد دوال
|
همش گرم و هم سرد خواهی ولیک
|
|
مدانش نه آتش نه آب زلال
|
سرمایهی مال مرد حکیم
|
|
ولیکن ندزددش ازو کس چو مال
|
چه چیزی است؟ چیزی است این کز شرف
|
|
رسولش لقب داد «سحر حلال»
|
عروس سخن را ندادهاست کس
|
|
بجز حجت این زیب و این بال و یال
|
سخن چون منش پیش خواندم ز فخر
|
|
به صدر اندر آمد ز صف النعال
|
سخن کر گسی پیر پرکنده بود
|
|
به من گشت طاووس با پر و بال
|
به من تازه شد پژمریده سخن
|
|
چو ز افسون یوسف زلیخای زال
|
به عالی فلک برکشد سر سخن
|
|
ز بس فخر چون منش گویم «تعال»
|
به قلعهی سخنهای نغز اندرون
|
|
نیامد به از طبع من کوتوال
|
مرا بر سخن پادشاهی و امر
|
|
ز من نیست بل کز رسول است و ال
|
مرا جز به تایید آل رسول
|
|
نه تصنیف بود و نه قیل و نه قال
|
امام زمان وارث مصطفی
|
|
که یزدانش یار است و خلقش عیال
|
زجد چون بدو جد پیوسته بود
|
|
به رحمت مرا بهره داد از خیال
|