ای خوانده کتاب زند و پازند
|
|
زین خواندن زند تا کی و چند؟
|
دل پر ز فضول و زند برلب
|
|
زردشت چنین نبشت در زند؟
|
از فعل منافقی و بیباک
|
|
وز قول حکیمی و خردمند
|
از فعل به فضل شو بیفزای
|
|
وز قول رو اندکی فرو رند
|
پندم چه دهی؟نخست خود را
|
|
محکم کمری ز پند بربند
|
چون خود نکنی چنانکه گوئی
|
|
پند تو بود دروغ و ترفند
|
پند از حکما پذیر، ازیراک
|
|
حکمت پدر است و پند فرزند
|
زی مرد حکیم در جهان نیست
|
|
خوشتر به مزه ز قند جز پند
|
پندی به مزه چو قند بشنو
|
|
بی عیب چو پارهی سمرقند
|
کاری که ز من پسند نایدت
|
|
با من مکن آنچنان و مپسند
|
جز راست مگوی گاه و بیگاه
|
|
تا حاجت نایدت به سوگند
|
گنده است دروغ ازو حذر کن
|
|
تا پاک شود دهانت از گند
|
از نام بد ار همی بترسی
|
|
با یار بد از بنه مپیوند
|
آن گوی مرا که دوست داری
|
|
گر خلق تو را همان بگویند
|
زیرا که به تیر ماه جو خورد
|
|
هر کو به بهار جو پراگند
|
از خندهی یار خویش بندیش
|
|
آنگاه به یار خویش برخند
|
بر گردن یار خود منه طوق
|
|
گر یار تو خواندت خداوند
|
بزدای به عذر زنگ کینه
|
|
جز عذر درخت کین که بر کند؟
|
بر فعل چو زهر، نیست پازهر
|
|
جز قول چو نوش پخته با قند
|
در کار چو گشت بر تو مشکل
|
|
عاجز مشو و مباش خرسند
|