این است آن عطا که خدا کرد فیلسوف
|
|
آن فلسفه است و این ره و آثار انبیاست
|
این عالم اژدهاست وز ایزد تو را خرد
|
|
پازهر زهر این قوی و منکر اژدهاست
|
پازهر اژدهاست خرد سوی هوشیار
|
|
در خورد مکر نیست نه نیز از در دهاست
|
هر چند رحمت است خرد بر تو از خدای
|
|
بر هر که بد کند به خرد هم خرد بلاست
|
ملک و بقاست کام تو وین هر دو کام را
|
|
اندر دو عالم ای بخرد عقل کیمیاست
|
گر تو به دست عقل اسیری خنک تو را
|
|
وای تو گر خردت به دست تو مبتلاست
|
تخم وفاست عقل، به تو مبتلا شدهاست
|
|
گر مر تورا ز تخم وفا برگ و بر جفاست
|
سوی وفاست روی خرد، چون جفا کنی
|
|
مر عقل را به سوی تو، ای پیر، پس قفاست
|
عدل است و راستی همه آثار عقل پاک
|
|
عقل است آفتاب دل و عدل ازو ضیاست
|
از عدلهای عقل یکی شکر نعمت است
|
|
بخشندهی خرد ز تو زیرا که شکر خواست
|
از نیک صبر کرد نباید که کاهلی است
|
|
بر بد شتاب کرد نشاید که آن هواست
|
شکر است آب نعمت و نعمت نهال او
|
|
با آب خوش نهال نگیرد هگرز کاست
|
هر کس که بر هوای دل خویش تکیه کرد
|
|
تکیه مکن برو که هواجوی بر هواست
|
آن گوی مر مرا که توانی ز من شنود
|
|
این پند مر تو را به ره راست بر عصاست
|
عالم یکی خط است کشیدهی خدای حق
|
|
وان خط را میانه و آغاز و انتهاست
|
دنیا ز بهر مردم و مردم ز بهر دین
|
|
چون خط دایره که بر انجامش ابتداست
|
علم است کار جانت و عمل کار تن که دین
|
|
از علم وز عمل چو تن و جان تو دوتاست
|
چون جان و تن دوتاست دو تخم است دینت را
|
|
یک تخم او ز خوف و دگر تخم او رجاست
|
مرد خرد جدا نشد از خر مگر به دین
|
|
آن کن که مرد با خرد از خر بدو جداست
|
کشت خدای نیست مگر کاهل علم و دین
|
|
جز کاین دو تن دگر همه خار و خس و گیاست
|