حیلت و مکر است فقه و علم او و، سوی او
|
|
نیست دانا هر که او محتال یا مکار نیست
|
گرش غول شهر گوئی جای این گفتار هست
|
|
ورش دیو دهر خوانی جای استغفار نیست
|
علم خورد و برد و کردن در خور گاو و خر است
|
|
سوی دانا این چنین بیهودهها را بار نیست
|
چون نجوئی کهت خدا از بهر چه موجود کرد
|
|
گر مرو را با تو شغلی کردنی ناچار نیست؟
|
آنچه او خود کرده باشد باز چون ویران کند؟
|
|
خوب کرده زشت کردن کار معنیدار نیست
|
نیکی از تو چون پذیرد چون نخواهد بد ز تو؟
|
|
کز بد و نیک تو او را رنج نی و بار نیست
|
بیم زخم و دار چون از جملهی حیوان تو راست؟
|
|
چونکه دیگر جانور را بیم زخم و دار نیست؟
|
چون کند سی ساله عاصی را عذاب جاودان؟
|
|
این چنین حکم و قضای حاکم دادار نیست
|
گر همی گوید که یک بد را بدی یکی دهم
|
|
باز چون گوید که هرگز بد کنش رستار نیست؟
|
چون نجوئی حکمت اندر گزدمان و مار صعب
|
|
وین درختانی که بار و برگشان جز خار نیست؟
|
گرچه اندک، بیگمان حکمت بود صنع حکیم،
|
|
لیکن آن بیندش کو را پیش دل دیوار نیست
|
خشمگیری جنگ جوئی چون بمانی از جواب
|
|
خشم یک سو نه سخن گستر که شهر آوار نیست
|
راه بنمایم تو را گر کبر بندازی ز دل
|
|
جاهلان را پیش دانا جای استکبار نیست
|
همچنان کاندر گزارش کردن فرقان به خلق
|
|
هیچکس انباز و یار احمد مختار نیست
|
همچنان در قهر جباران به تیغ ذوالفقار
|
|
هیچکس انباز و یار حیدر کرار نیست
|
اصل اسلام این دو چیز آمد قران و ذوالفقار
|
|
نه مسلمان و نه مشرک را درین پیکار نیست
|
همچنان کاندر سخن جز قول احمد نور نیست
|
|
تیز تیغی جز که تیغ میر حیدر نار نیست
|
احمد مختار شمس و حیدر کرار نور
|
|
آن بی این موجود نی و این بی آن انوار نیست
|
هر که نور آفتاب دین جدا گشته است ازو
|
|
روزهای او همیشه جز شبان تار نیست
|
چشم سر بیآفتاب آسمان بیکار گشت
|
|
چشم دل بیآفتاب دین چرا بی کار نیست؟
|