وین خوار سوی آن کس است کو را
|
|
بر منظر دل عقل پاسبان است
|
جائی است بر این بام لاجوردی
|
|
کان جای تو را جاودان مکان است
|
دانا به سوی آن جهان از اینجا
|
|
از نیکی بهتر دری ندانست
|
نیکیت به کردار نیز بایست
|
|
نیکیی تو همه جمله بر زبان است
|
زیرا که به جای چراغ روشن
|
|
اندر دل پر غدر تو دخان است
|
از دست تو خوش نایدم نواله
|
|
زیرا که نوالهت پر استخوان است
|
تو پیشرو این رمهی بزرگی
|
|
جان و دل من زین رمه رمان است
|
زیرا که چو تو زوبعه نهاز است
|
|
اندر رمه و ابلیسشان شبان است
|
خاصه به خراسان که مر شما را
|
|
آنجا زه و زاد است و خان و مان است
|
یک فوج قوی لاجرم بر آن مرز
|
|
از لشکر یاجوج مرزبان است
|
بر اهل خراسان فراخ شد کار
|
|
امروز که ابلیس میزبان است
|
وز مطرب و رودو نبید آنجا
|
|
پیوسته همه روز کاروان است
|
وز خوب غلامان همه خراسان
|
|
چون بتکدهی هند و چین ستان است
|
زی رود و سرودست گوش سلطان
|
|
زیرا که طغان خانش میهمان است
|
مطرب همه افغان کند که: می خور
|
|
ای شاه، که این جشن خسروان است
|
وز دولت خود شاد باش ازیراک
|
|
دولت به تو، ای شاه، شادمان است
|
وان مطرب سلطان بدین سخنها
|
|
در شهر نکوحال و بافلان است
|
وز خواری اسلام و علم، مذن
|
|
بینان و چو نال از عمان نوان است
|
آنجا که چنین کار و بار باشد
|
|
چه جای گه علم یا قرآن است؟
|
مهمان بلیس است خلق و حجت
|
|
بیچاره بهیمگان ازان نهان است
|