هر که به تیر سخنت خسته شد
|
|
خستگیش ناخوش و بیحیلت است
|
پیش خردمند در این حربگاه
|
|
بیخردان را همه تن عورت است
|
شهره شود مرد به شهره سخن
|
|
شهره سخن رهبر زی جنت است
|
روی متاب از سخن خوب و علم
|
|
کاین دو به دو سرای تو را بابت است
|
پرورش جان به سخنهای خوب
|
|
سوی خردمند مهین حسبت است
|
کوکب علم آخر سر بر کند
|
|
گرچه کنون تیره و در رجعت است
|
هیچ مشو غره گر اوباش را
|
|
چند گهک نعمت یا دولت است
|
سوی خردمند به صد بدره زر
|
|
جاهل بیقیمت و بیحرمت است
|
گر به هر انگشت چراغی کند
|
|
هیچ مبر ظن که نه در ظلمت است
|
قیمت دانش نشود کم بدانک
|
|
خلق کنون جاهل و دون همت است
|
توبه کند شیر ز شیری هگرز
|
|
گرچه شتر کاهل و بیحمیت است؟
|
سرو همی یازد اگرچه چنار
|
|
خشک و نگونسار و سقط قامت است؟
|
نیک و بد عالم را، ای پسر،
|
|
همچو شب و روز درو نوبت است
|
گاه تو خوش طبع و گهی خشمنی
|
|
سیرت این چرخ همین سیرت است
|
آنکه تو را محنت او نعمت است
|
|
نعمت تو نیز برو محنت است
|
براثر روز رود شب چنانک
|
|
نعمت او بر اثرش نکبت است
|
خوگ همه شر و زیان است و نحس
|
|
میش همه خیر و بر و برکت است
|
همچو دو بنده که برین از خدا
|
|
بر تو سلام است و بران لعنت است
|
کی بتواند که شود خوگ میش؟
|
|
زانکه شر و نحس درو خلقت است
|
بر طلب برکت میشی تو را
|
|
هم خرد و هم تن و هم طاقت است
|