این بد چون آمد و آن نیک چون؟
|
|
عیب در این کار، چه گوئی، کراست؟
|
وانکه بر این گونه نهاد این جهان
|
|
زین همه پرخاش مر او را چه خاست؟
|
با همه کم بیش که در عالم است
|
|
عدل نگوئی که در این جا کجاست؟
|
مردم اگر نیک و صواب است و خوب
|
|
کژدم بد کردن و زشت و خطاست
|
چیست جواب تو؟ بیاور که این
|
|
نیست خطا بل سخنی بیریاست
|
ترسم کاقرار به عدل خدای
|
|
از تو به حق نیست ز بیم قفاست
|
دیدن و دانستن عدل خدای
|
|
کار حکیمان و زه انبیاست
|
گرد هوا گرد تو کاین کار نیست
|
|
کار کسی کو به هوا مبتلاست
|
قول و عمل هر دو صفتهای توست
|
|
وز صفت مردم یزدان جداست
|
تا نشناسی تو خداوند را
|
|
مدح تو او را همه یکسر هجاست
|
تا نبری ظن که خدای است آنک
|
|
بر فلک و بر من و تو پادشاست
|
بل فلک و هر چه درو حاصل است
|
|
جمله یکی بندهی او را سزاست
|
عالم جسمی اگر از ملک اوست
|
|
مملکتی بیمزه و بیبقاست
|
پس نه مقری تو که ملک خدای
|
|
هیچ نگیرد نه فزونی نه کاست
|
وانکه به فردا شودش ملک کم
|
|
چون به همه حال جهان را فناست
|
پس نشناسی تو مر او را همی
|
|
قول تو بر جهل تو ما را گواست
|
این که تو داری سوی من نیست دین
|
|
مایهی نادانی و کفر و شقاست
|
معرفت کارکنان خدای
|
|
دین مسلمانی را چون بناست
|
کارکن است این فلک گرد گرد
|
|
کار کنی بیهش و بی علم و خواست
|
کار کن است آنکه جهان ملک اوست
|
|
کارکنان را همه او ابتداست
|