این رمه مر گرگ مرگ راست همه پاک
|
|
آنکه چون دنبه است و آنکه خشک و نزار است
|
مانده به چنگال گرگ مرگ شکاری
|
|
گر چه تو را شیر مرغزار شکار است
|
گر تو از این گرگ دردمند و فگاری
|
|
جز تو بسی نیز دردمند و فگار است
|
ای شده غره به مال و ملک و جوانی
|
|
هیچ بدینها تو را نه جای فخار است
|
فخر به خوبی و زر و سیم زنان راست
|
|
فخر من و تو به علم و رای و وقار است
|
چونکه به من ننگری ز کبر و سیاست؟
|
|
من چه کنم گر تو را ضیاع و عقار است؟
|
من شرف و فخر آل خویش و تبارم
|
|
گر دگری را شرف به آل و تبار است
|
آنکه بود بر سخن سوار، سوار اوست
|
|
آن که نه سوار است کو بر اسپ سوار است
|
شهره درختی است شعر من که خرد را
|
|
نکته و معنی برو شکوفه و بار است
|
علم عروض از قیاس بسته حصاری است
|
|
نفس سخن گوی من کلید حصار است
|
مرکب شعر و هیون علم و ادب را
|
|
طبع سخن سنج من عنان و مهار است
|
تا سخنم مدح خاندان رسول است
|
|
نابغه طبع مرا متابع و یار است
|
خیل سخن را رهی و بندهی من کرد
|
|
آنکه ز یزدان به علم و عدل مشار است
|
مشتری اندر نمازگاه مر او را
|
|
پیش رو و، جبرئیل غاشیهدار است
|
طلعت «مستنصر از خدای» جهان را
|
|
ماه منیر است و، این جهان شب تار است
|
روح قدس را ز فخر روزی صد راه
|
|
گرد درو مجلسش مجال و مدار است
|
قیصر رومی به قصر مشرف او در
|
|
روز مظالم ز بندگان صغار است
|
خلق شمارند و او هزار ازیراک
|
|
هر چه شمار است جمله زیر هزار است
|
رایت او روز جنگ شهره درختی است
|
|
کش ظفر و فتح برگها و ثمار است
|
مرکب او را چو روی سوی عدو کرد
|
|
نصرت و فتح از خدای عرش نثار است
|