ای شب تازان چو ز هجران طناب
|
|
علت خوابی و تو را نیست خواب
|
مکر تو صعب است که مردم ز تو
|
|
هست در آرام تو خود در شتاب
|
هرگز ناراست جز از بهر تو
|
|
چرخ سر خویش به در خوشاب
|
تو چو یکی زنگی ناخوب و پیر
|
|
دخترکان تو همه خوب و شاب
|
زادن ایشان ز تو، ای گندهپیر،
|
|
هست شگفتی چو ثواب از عقاب
|
تا تو نیائی ننمایند هیچ
|
|
دخترکان رویکها از حجاب
|
روی زمین را تو نقابی ولیک
|
|
ایشان را نیست نقابت نقاب
|
چند گریزی ز حواصل در این
|
|
قبهی بیروزن و باب، ای غراب؟
|
در تو همی پیری ناید پدید
|
|
زانکه ز مردم تو ربائی شباب
|
آب نهای، چونکه بشوید همی
|
|
شرمگن از روی تو به شرم و آب؟
|
چند به سوزن بشکستی تبر!
|
|
چند به گنجشک گرفتی عقاب!
|
چند چو رعد از تو بنالید دعد
|
|
تاش بخوردی به فراق رباب؟
|
چند که از بیم تو بگریختند
|
|
از رمهی گرسنه میشان ذئاب؟
|
شاه حبش چون تو بود گر کند
|
|
شمشیر از صبح و سنان از شهاب
|
چند گذشتهستی بر جاهلان
|
|
بر کفشان قحف و میان شان قحاب
|
حرمت تو سخت بزرگ است ازانک
|
|
در تو دعا را بگشایند باب
|
ای که ندانی تو همی قدر شب
|
|
سورهی واللیل بخوان از کتاب
|
قدر شب اندر شب قدر است و بس
|
|
برخوان آن سوره و معنی بیاب
|
همچو شب دنیا دین را شب است
|
|
ظلمت از جهل و ز عصیان سحاب
|
خلق نبینی همه خفته ز علم
|
|
عدل نهان گشته و فاش اضطراب
|