که کرد بهین کار جز بهین کس؟
|
|
حلاج نبافد هگرز دیبا
|
بیکار نه جان است جان، ازیرا
|
|
بی بوی نه مشک است مشک سارا
|
تخم همه نیک و بد است جانت
|
|
این را به جهان در بسی است همتا
|
کردار بد از جان تو چنان است
|
|
چون خار که روید ز تخم خرما
|
تو خار توانی که بر نیاری،
|
|
ای شهره و دانا درخت گویا
|
گفتار تو بار است و کاربرگ است
|
|
که شنود چنین بار و برگ زیبا
|
گر تخم تو آب خرد بیابد
|
|
شاخ تو برآرد سر از ثریا
|
برات خبر آرد از آب حیوان
|
|
برگت خبر آرد ز روی حورا
|
در زیر برو برگ تو گریزد
|
|
گمراه ز سرمای جهل و گرما
|
چون خار تو خرما شد، ای برادر
|
|
یکرویه رفیقان شوندت اعدا
|
چون آب جدا شد ز خاک تیره
|
|
بر گنبد خضرا شود ز غبرا
|
تاک رز از انگور شد گرامی
|
|
وز بیهنری ماند بید رسوا
|
با آهو و نخچیر کوه مردم
|
|
از بیهنریشان کند معادا
|
بر مرکب شاهان نامور یوز
|
|
از بس هنر آمد به کوه و صحرا
|
پیغمبر میر است بور او را
|
|
بر مرکب میر است طور سینا
|
اندر مثل من نکو نگه کن
|
|
گر چشم جهان بینت هست بینا
|
گرچه تو ز پیغمبری و چون تو
|
|
با عقل سخن بی هشی و شیدا
|
از طاعت میر است یوز وحشی
|
|
ایدون به سوی خاص و عام والا
|
میر تو خدای است طاعتش دار
|
|
تا سرت برآید به چرخ خضرا
|
از طاعت بر شد به قاب قوسین
|
|
پیغمبر ما از زمین بطحا
|