وز چوب خشک در فرو بارد
|
|
دری که مشک بوی کند صحرا
|
وین چهرههای خوب که در نورش
|
|
خورشید بی نوا شود و شیدا
|
دانی که نیست حاضر و نه حاصل
|
|
در خاک و باد و آتش و آب اینها
|
بی شکی از بهشت همی آید
|
|
این دل پذیر و نادره معنیها
|
وانچ او ز دور مرده کند زنده
|
|
پس زنده و طری بود و زیبا
|
پس جای چون بود، چو بود زنده؟
|
|
بل بر مجاز گفته شود کانجا
|
برگفتهی خدای ز کردارش
|
|
چندین گواهیت بدهند آنا
|
بر قول ار به جمله گوا یابی
|
|
در امهات و زاتش و در آبا
|
وانچ از قرانش نیست گوا عالم
|
|
رازی خدائی است نهان ز اعداد
|
تاویلش از خزانهی آن یابی
|
|
کز خلق نیست هیچ کسش همتا
|
فردی که نیست جز که به جد او
|
|
امید مر تو را و مرا فردا
|
چون و چرا ز حجت او یابد
|
|
برهان ز کل عالم، وز اجزا
|
چون و چرای عقل پدید آید
|
|
بیعقل نیست چون و نه نیز ایرا
|
ای بیخرد، چو خر زچرا هرگز
|
|
پرسیدنت ازین نبود یارا
|
چون و چرا عدوی تست ایرا
|
|
چون و چرا همی کندت رسوا
|
چون طوطیان شنوده همی گوئی
|
|
تو بربطی به گفتن بیمعنا
|
ور بر رسم ز قولی، گوئی کاین
|
|
از خواجه امام گفت یکی برنا
|
پیغمبری ولیک نمیبینم
|
|
چیزیت معجزات مگر غوغا
|
نظمی است هر نظام پذیری را
|
|
گر خواندهای در اول موسیقا
|
چون از نظام عالم نندیشی
|
|
تا چیست انتهاش و چه بد مبدا؟
|