در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

باز دگر باره مهر ماه در آمد جشن فریدون آبتین به بر آمد
عمر خوش دختران رز به سر آمد کشتنیان را سیاستی دگر آمد
دهقان در بوستان همی سحر آمد تا ببرد جانشان به ناخن و چنگال

دخترکان سیاه زنگی‌زاده پیش وضیع و شریف روی گشاده
مادرشان هیچگون به دایه نداده وز در گهواره‌شان به در ننهاده
بر سر گهواره‌شان به روی فتاده مروحه‌ی سبز در دو دست همه‌ی سال

دخترکان بیست بیست خفته به هر سو پهلو بنهاده بیست بیست به پهلو
گیسو در بسته بیست بیست به گیسو گیسوشان سبز و گیسو از سر زانو
هر یکی از ساعدین مادر و بازو خویشتن آویخته به اکحل و قیفال

شیر دهدشان به پای، مادر آژیر کودک دیدی کجا به پای خورد شیر؟
مادرشان سرسپید و جمله شده پیر و ایشان پستان او گرفته به زنجیر
دهقان روزی ز در درآید شبگیر گوید: کان دختران گربز محتال

مادرتان پیر گشت و پشت به خم کرد موی سر او سپید گشت و رخش زرد
تا کی ازین گنده‌پیر، شیر توان خورد سرد بود لامحاله هر چه بود سرد
من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد گر سرتان نگسلم زدوش به کوپال

آنگه رزبانش را بخواند دهقان دو پسر خویش را، دو پسر رزبان
هر یک داسی بیاورند یتیمان برده به آتش درون و کرده به سوهان
حنجره و حلقشان ببرند ایشان نادره باشد گلو بریدن اطفال!

نادره‌تر آنکه طفلکان نخروشند خون ز گلو بر نیاورند و نجوشند
وان کشندگان سختکوش بکوشند پس به کواره فرو نهند و بپوشند