در مدح خواجه خلف، روح‌الرسا ابوربیع بن ربیع

سبحان‌الله جهان نبینی چون شد دیگرگون باغ و راغ دیگرگون شد
شمشاد به توی زلفک خاتون شد گلنار به رنگ توزی و پرنون شد
از سبزه زمین بساط بوقلمون شد وز میغ هوا به صورت پشت پلنگ

در باغ کنون حریرپوشان بینی برکوه صف گهرفروشان بینی
شبگیر کلنگ را خروشان بینی دلها ز نوای مرغ جوشان بینی
برروی هوا گلیم گوشان بینی دردست عبیر و نافه‌ی مشک به تنگ

هنگام سحر ابر زند کوس همی با باد صبا بید کند کوس همی
بر لاله کند سرخ گل افسوس همی نرگس گل را دست، دهد بوس همی
دراج کشد شیشم و قالوس همی بی‌پرده‌ی طنبور و بی‌رشته‌ی چنگ

هر طوطیکی سبز قبایی دارد هر طاووسی دراز پایی دارد
هر فاخته‌ای ساخته نایی دارد هربلبلکی زیر و ستایی دارد
تیهو به دهن شاخ گیایی دارد و آهو به دهن درون گل رنگ به رنگ

بلبل به غزل طیره کند اعشی را صلصل به نوا سخره کند لیلی را
گلبن به گهر خیره کند کسری را موسیجه همی بانگ کند موسی را
قمری به مژه درون کند شعری را هدهد به سراندرون زند تیر خدنگ

هر روز درخت با حریری دگرست وز باد سوی باده سفیری دگرست
هر روز کلنگ با نفیری دگرست مسکین ورشان بابم وزیری دگرست
هرروز سحاب را مسیری دگرست هرروز نبات را دگر زینت و رنگ

هر زرد گلی به کف چراغی دارد هر آهوکی چرا به راغی دارد
هرباز به زیر چنگ ماغی دارد هر سرخ گل از بید جناغی دارد