وان قطرهی باران که برافتد به گل زرد
|
|
گویی که چکیدهست مل زرد به دینار
|
وان قطرهی باران که چکد بر گل خیری
|
|
چون قطرهی می بر لب معشوقهی میخوار
|
وان قطرهی باران که برافتد به سمنبرگ
|
|
چون نقطه سفیداب بود از بر طومار
|
وان قطرهی باران ز بر لالهی احمر
|
|
همچون شرر مرده فراز علم نار
|
وان قطرهی باران ز بر سوسن کوهی
|
|
گویی که ثریاست برین گنبد دوار
|
بر برگ گل نسرین آن قطرهی دیگر
|
|
چون قطرهی خوی بر ز نخ لعبت فرخار
|
آن دایرهها بنگر اندر شمر آب
|
|
هر گه که در آن آب چکد قطرهی امطار
|
چون مرکز پرگار شود قطرهی باران
|
|
وان دایرهی آب بسان خط پرگار
|
مرکز نشود دایره وان قطرهی باران
|
|
صد دایره در دایره گردد به یکی بار
|
آن دایره پرگار از آنجای نجنبد
|
|
وین دایره از جنبش صعب آرد رفتار
|
هر گه که از آن دایره انگیزد باران
|
|
از باد درو چین و شکن خیزد و زنار
|
گویی علمی از سقلاطون سپیدست
|
|
از باد جهنده متحرک شده نهمار
|
وانگه که فرو بارد باران به قوت
|
|
گیرد شمر آب دگر صورت و آثار
|
گردد شمر ایدون چو یکی دام کبوتر
|
|
دیدار ز یک حلقه بسی سیمین منقار
|
چون آهن سوده که بود بر طبقی بر
|
|
در زیر طبق مانده ز مغناطیس احجار
|
این جوی معنبر بر و این آب مصندل
|
|
پیش در آن بار خدای همه احرار
|
گویی که همه جوی، گلابست و رحیقست
|
|
جویست به دیدار و خلیجست به کردار
|
زین پیش گلاب و عرق و بادهی احمر
|
|
در شیشهی عطار بد و در خم خمار
|
از دولت آن خواجه علی بن محمد
|
|
امروز گلابست و رحیقست در انهار
|
آن سید سادات زمانه که نخواهد
|
|
شاعر به مدیحش ز خداوند ستغفار
|