ابربینی فوج فوج اندر هوا در تاختن
|
|
آب بینی موج موج اندر میان رودبار
|
این، چو روز بار لشکر پیش میر میرزاد
|
|
وان، چو روز عرض پیلان پیش شاه شهریار
|
خسرو عادل که هست آموزگارش جبرئیل
|
|
کرده رب العامینش اختیار و بختیار
|
این نکردش اختیار الا به حق و راستی
|
|
وان نبودش جز به خیر و جز به عدل آموزگار
|
دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین
|
|
طالع میمونش باشد هر زمانی خواستار
|
این دهد مژده به عزی بیحساب و بیعدد
|
|
وان کند عهده به ملکی بیکران و بیشمار
|
چون زند بر مهرهی شیران دبوس شصت من
|
|
چون زند بر گردن گردان عمود گاوسار
|
این کند بر دوش گردان گردن گردان چو گرد
|
|
وان کند بر پشت شیران مهرهی شیران شیار
|
آهنین رمحش چو آید بر دل پولاد پوش
|
|
نه منی تیغش چو آید بر سر خنجر گذار
|
این بدرد ترگ رویین را، چو هیزم را تبر
|
|
وان شود در سینهی جنگی، چو در سوراخ مار
|
هر زمان حملش فرستد پادشاه قیروان
|
|
هر نفس باجش فرستد، شهریار قندهار
|
این، همیگوید که دارم ملکت از توعاریت
|
|
وان، همیگوید که دارم دولت از تو مستعار
|
اختیار دست او، جودست جود بیریا
|
|
اعتقاد رای او، عین است عین بیعیار
|
این نکرد الا به توفیق ازل این اعتقاد
|
|
وان نکرد الا به تایید ابد آن اختیار
|
رایت منصور او را، فتح باشد پیشرو
|
|
طالع مسعود او را، بخت باشد پیشکار
|
این مراد عاجلش حاصل کند، بیاجتهاد
|
|
وان، هوای آجلش حاصل کند، بیانتظار
|
تا ملک را در حجاب آسمان باشد سکون
|
|
تا فلک را در غبار آسمان باشد مدار
|
این، کمال ملک او جوید به سعد از اختران
|
|
وان دوام عمر او خواهد به خیر از کردگار
|
دست او خالی نخواهد ماند سالی هفتصد
|
|
پای او خالی نخواهد ماند ماهی صدهزار
|
این ز عالی گاه و عالی مسند و عالی رکاب
|
|
وان ز مشکین جعد و مشکین باده و مشکین عذار
|