رسیدن رسولان قیصر به زمین بوس شاه مصر کشور و حرف ناامیدی شنیدن و پا از سر بزم خسروی کشیدن و مقدمه‌ی جدال و آغاز قتال

چو شاه آگه شد از مضمون نامه به خود پیچید همچون نال خامه
که قیصر را چه حد این تمناست ازو این آرزو بسیار بیجاست
سزد گر جغد را نبود تمنا که چون بازش بود دست شهان جا
کجا با بوم گردد جفت تاووس نداند اینقدر افسوس افسوس
گرفتم اینکه من بسیار پستم نه آخر پادشاه مصر هستم
سخن کوته رسول قیصر روم چو حرف ناامیدی کرد معلوم
زمین بوسید و رفت از منزل شاه به عزم شهر خویش افتاد در راه
به سوی بارگاه قیصر آمد به آیینی که می‌باید درآمد
چو قیصر کرد حرف مصریان گوش چو نیل مصر زد خون در دلش جوش
به کین مصریان زد خیمه بیرون پر از میخ و ستون شد روی هامون
سپاهی همره او از عدد بیش شمارش از حساب نیک و بد بیش
سراسر آهنین دل همچو پیکان به خونریزی چو نیزه تیزدندان
به خون چون تیغ خود را گرم کرده بسان گرز سرها نرم کرده
چو نیزه خود آهن مانده بر سر چو ششپر جوشن پولاد در بر
ازین معنی چو شد خسرو خبردار چو شمعش کرد سوزی در جگر کار
فتادش در رگ جان پیچ و تابی وز آتش گشت پیدا اضطرابی
که آیا فتح از پیش که باشد نمک ایام بر ریش که پاشد
چو رایت از دو جانب بر فرازند سران از هر دو جانب سرفرازند
گروهی چون سنان نیزه خویش ز اهل صف قدمها مانده در پیش
پی پشتش صفی را ناوک آسا نهاده برعقب از جای خود پا