به یاران سوی کشتی گشت راهی
|
|
چو یونس کرد جا در بطن ماهی
|
به گردون شد ز ملاحان ترانه
|
|
به روی آب کشتی شد روانه
|
زدش آهنگ ملاحان ره هوش
|
|
ز سوز آن زدش خون در جگر جوش
|
کشید از دل سرود بینوایی
|
|
خروشان شد ز ایام جدایی
|
که یا رب کس به حال من مبادا
|
|
به این آشفتگی دشمن مبادا
|
منم خود را ز غم رنجور کرده
|
|
به پای خویش جا در گور کرده
|
ز بخت واژگون سد درد بر دل
|
|
گرفته زنده در تابوت منزل
|
تنی از مشت محنت رفته از دست
|
|
به مهد غصه خود را کرده پا بست
|
اگر بودی ز طفلان عقل من بیش
|
|
نکردی جور این مهدم جگر ریش
|
میان آب با چشم در افشان
|
|
به سرگردانی خود مانده حیران
|
منم بر باد داده خانه خویش
|
|
جدا افتاده از کاشانهی خویش
|
گرفتاری ز عمر خود به تنگی
|
|
گرفته جای در کام نهنگی
|
مگر یاری نماید باد شرطه
|
|
رهم از شور این خونخوار ورطه
|