سر آغاز

زهی نام تو سر دیوان هستی ترا بر جمله هستی پیش دستی
زکان صنع کردی گوهری ساز وزان گوهر محیط هستی آغاز
به سویش دیده قدرت گشادی بنای آفرینش زو نهادی
ازو دردی و صافی ساز کردی زمین و آسمان آغاز کردی
به روی یکدگر نه پرده بستی ثوابت را ز جنبش پا شکستی
به تار کاکل خور تاب دادی لباس نور در پیشش نهادی
به نور مهر مه را ره نمودی نقاب ظلمتش از رخ گشودی
نمودی قبله‌ی کروبیان را گشودی کام مشتی ناتوان را
به راه جستجو کردی روانشان به سیر مختلف کردی دوانشان
جهان را چار گوهر مایه دادی سه جوهر را از او پیرایه دادی
تک و پوی فلک دادی به نه گام زمین را ساز کردی هفت اندام
شب و روزی عیان کردی جهان را دو کسوت در بر افکندی زمان را
طلب کردی کف خالی زعالم ز آب ابر لطفش ساختی نم
وز آن گل باز کردی طرفه جسمی برای گنج عشق خود طلسمی
چو او را بر ملایک عرض کردی ملک را سجده او فرض کردی
یکی را سجده‌اش در سر نگنجید به گردن طوق دار لعن گردید
در گنجینه احسان گشادی در آن ویرانه گنج جان نهادی
نهادی در دلش سد گنج بر گنج وزان گنجش زبان کردی گهر سنج
به ده کسوت نمودی ارجمندش به تاج عقل کردی سر بلندش
نهادی گنج اسما در دل او ز لطفت رست این گل از گل او