بر صفت راست پسندیده یار
|
|
آمده در راحت و رنجت به کار
|
صحبت ناجنس گزند آورد
|
|
سد دل آسوده به بند آورد
|
رشته به انگشت که مارش گزید
|
|
بست خرد کیش و همین نکته دید
|
کاین سخن از اهل خرد یاد دار
|
|
دست مکن باز به سوراخ مار
|
سفله که تیز است به راه ستیز
|
|
چون دم خدمت زند از وی گریز
|
چرغ که شد تشنه به خون غزال
|
|
مروحه جنبان شود از زور بال
|
یار دو رنگت کند آخر هلاک
|
|
گر چه فتد پیش تو اول به خاک
|
یوز بر آهو چو کمین آورد
|
|
سینه خود را به زمین آورد
|
آنکه زدی شعلهی خشمش جهان
|
|
لاف وفای که زند، مشنو آن
|
سرب چو بگداخت نماید چو آب
|
|
لیک کند خوردن آن جان کباب
|
آنکه نه ثابت قدم اندر وفاست
|
|
صحبت او مایهی چندین جفاست
|
خانه که سست آمده آنرا بنا
|
|
رخت مقیمان نهد اندر فنا
|
رسم وفا از همه یاری مجوی
|
|
زادن گل از همه خاری مجوی
|
خار گل و خار مغیلان جداست
|
|
غنچه و پیکان ز کجا تا کجاست
|
مرد خرد پیشه نجوید ز کاه
|
|
خاصیت طینت زرین گیاه
|
مس اگر از هر علقی زر شدی
|
|
نرخ زر و خاک برابر شدی
|
در همه بحری در یکدانه نیست
|
|
گنج به هر خانهی ویرانه نیست
|
هر مگسی را نبود انگبین
|
|
هر نی خود رو نشود شکرین
|
در همه کس نیست ز یاری اثر
|
|
چشمه ز هر خاک نیاید به در
|
یار که خود را به وفایت ستود
|
|
بایدش از داغ جفا آزمود
|