دانهی این نخل چو میکاشتند
|
|
بر ثمری چون تو نظر داشتند
|
مهر سحر گردی بسیار کرد
|
|
بر سر این کشته بسی کار کرد
|
ابر کرم قطره بسی ریخته
|
|
تا ز گل این نخل بر انگیخته
|
جز تو کسی میوهی این شاخ نیست
|
|
غیر تو زیبندهی این کاخ نیست
|
کاخ فلک را که برافراختند
|
|
خاصه پی چون تو کسی ساختند
|
کشور هستیست مسلم ترا
|
|
حکم رسد برهمه عالم ترا
|
هر که به غیر از تو سپاه تواند
|
|
گوش به در چشم به راه تواند
|
چرخ جنیبت کش فرمان تست
|
|
گوی فلک در خم چوگان تست
|
دور زده دست به فتراک تو
|
|
آمده محراب فلک خاک تو
|
حیف که باشی به چنین آبروی
|
|
بر سر این گوی چو طفلان کوی
|
آب کزو گشته هر آلوده پاک
|
|
میشود آلوده به یک مشت خاک
|
هر که در این خاک عداوت فن است
|
|
خاک شود آخر اگر آهن است
|
آینه هر چند بود صاف دل
|
|
زنگ برآرد چو بماند به گل
|
بگذر ازین خاک و گل عمر کاه
|
|
چند کنی آیینه دل سیاه
|
خیز و صفایی بده آیینه را
|
|
زو بزدا ظلمت دیرینه را
|
آینه کز زنگ شده تیره رنگ
|
|
مالش خاکستر از او برده رنگ
|
آتشی از فقر و غنا برفروز
|
|
هر چه بیایی ز علایق بسوز
|
زان کف خاکستری آور به کف
|
|
زنگ از آن آینه کن برطرف
|
تا چو نظر جانب او افکنی
|
|
دیده شود هر چه بود دیدنی
|
آه که آیینه به زنگ اندر است
|
|
هر نفسش تیرگی دیگر است
|