در ستایش شاه غیاث‌الدین و شهزادگان

ای حریم خوش نسیم و ای فضای خوش هوا رشک باغ حبتی هم درهوا، هم درفضا
خفتگان خاک همچون سبزه از گل سر زنند از فضایت گر وزد بر عرصه‌ی گیتی صبا
این جوان نورسی شد وان نهال نوبری در بهشت ساحتت گر پیری آمد با عصا
عکس هر رازی که در دل بگذرد آید پدید حوضه‌ی آیینه کردار تو از فرط صفا
با صفای او سیاهی کی بود ممکن اگر حوضه‌ات باشد بجای چشمه آب بقا
ای نسیم باغ عیش‌آباد، ای باد مسیح بسکه هستی روح پرور ، بسکه هستی جانفزا
جان آن دارد که از فیض تو بر سقف و جدار اندر آن چتر و اتاق دلنشین دلگشا
صورت دیوار گردد قابل جسم و جسد هیأت اشجار یابد قوت نشو و نما
با وجود آنکه حسرت ره ندارد در بهشت اهل جنت راست سد حسرت بر این جنت سرا
شادمان آنها که اینجا بزم خوشحالی نهند بزم خوشحالی نهند و داد خوشحالی دهند

ای زده لطف نسیمت طعنه بر باد بهار از تو بستان ارم در رشک و جنت شرمسار
شادی باد سبک روح تو بردارد ز دل بار اندوهی کز آن عاجز بود سد غمگسار
دیدن آن فرخ بخشت فرو شوید ز دل کلفتی کانرا نشوید وصل سد دیرینه بار
گر دهد گلبرگ خندانت به گیتی خاصیت ور کند تأثیر خاک خرمت در روزگار
گریه را رخت افکند بیرون ز چشم ماتمی طرح بزم سور اندازد به طبع سوگوار
در بساط خرم انگیزت چه خرم رسته‌اند بر کنار سبزه و آب روان سرو و چنار
همچو خرم دل جوانان در شب نوروز و عید پایها اندر حنا و دستها اندر نگار
در خزانت از گل تر تازه طرف گلستان در تموزت از نم شب شسته روی سبزه زار
طرح تو شیرین تر از شیرین به چشم کوه کن وان بناها چون اساس قصر شیرین استوار
این عمارتهای شیرین ترا معمار کیست جان فدای طبعش این معمار شیرین کار کیست