باد گویی اسب شترنج است مانده در عری
|
|
در بساط بازی آن عرصه گردد راهوار
|
بر هوا پویان تواند گشت پیش از نفخ صور
|
|
کوه بر فتراک او گر دست سازد استوار
|
از دو دستش درگه بازی دو ابروی سیاه
|
|
بر فراز دیدهی خورشید گردد آشکار
|
قرص مهر و ماه چون آرد به زیر پا و دست
|
|
زان دو هاون سرمه کوبد بهر چشم روزگار
|
ور بیفشارد قدم سازد عروس زهره را
|
|
زان یکی خلخال سیمین زین یکی زرین سوار
|
نشکند در زیر پایش از سبک خیزی حباب
|
|
گر کند با پیکر چون کوه در دریا گذار
|
آید از حد مکان بر لامکان زان پیشتر
|
|
کز سر زین سایه بر خاک ره افتد از سوار
|
باید الحق اینچنین عالم نوردی تا بود
|
|
لایق ران و رکاب داور گیتی مدار
|
مایهی اکسیر از او گیرند اهل کیمیا
|
|
گر به خاک رهگذر بینی به عین اعتبار
|
ای که خاک پای یکران فلک میدان تست
|
|
خسرو سیارگان را زیت تاج افتخار
|
بهر حمل محملت بستن حلال از زر جهاز
|
|
این جهان پیما که هستش کهکشان سیمین مهار
|
وه چه گفتم چون شود محمل کش اجلال تو
|
|
ناقه دیرینه سال باز مانده از قطار
|
دست مظلومان چنان کردی قوی کاهو بره
|
|
با بروت شیر بازی میکند در مرغزار
|
مرغزاری را که از آب حمایت پروری
|
|
هر غزالی کاندراو گردد شود ضیغم شکار
|
با سر سد جا شکسته صرصر آید باز پس
|
|
پیش راهش گر کشد حفظ تو سدی از غبار
|
خواهد از اجرای حکمت سبزی باغ سپهر
|
|
از زمین بر آسمان جاری شود سد جویبار
|
کار فرمای طبیعت را اگر گویی ببند
|
|
رخنههای فتنه این قلعهی نیلی حصار
|
از پی اجزای گل بر آسمان آرند گرم
|
|
جزو خاکی را دخان و جزو آبی را بخار
|
در خور اوصاف آصف نیست وحشی این مقال
|
|
شو به عجز خویش قائل بر دعا کن اختصار
|
تا توان تعریف کردن رأی نیکان را به نور
|
|
تا توان تشبیه کردن روی خوبان را به نار
|