دریای آتش ار بود از حفظ نام تو
|
|
ماهی موم سالم از آنجا کند گذار
|
گر نامیه به نرمی خویت عمل کند
|
|
از راه طبع کسوت قاقم دهد به خار
|
نشو گیاه عمر حسودت ز چشمه ایست
|
|
کز رشحهای از آن شده پرورده زهر مار
|
آبش به نام سینهی خصم تو گر دهند
|
|
با خنجر کشیده دمد پنجهی چنار
|
از جام بغض هر که فلک گشت سرگران
|
|
الا به خون دشمن تو نشکند خمار
|
تیغیست خصمی تو که بسیار گردنان
|
|
خود را بر آن زدند و فتادند خوار و زار
|
در حملهی نخست سپر بایدش فکند
|
|
با تیغ گردنی که کند قصد کارزار
|
با قوت تسلط شاهین عدل تو
|
|
سیمرغ را مگس به سهولت کند شکار
|
کان از زبان تیشه چه آواز برکشید
|
|
گر از کف عطای تو نامد به زینهار
|
در معرض شمارهی او گو میا حساب
|
|
دست امید بخش تو چون شد وظیفه بار
|
دریا گهی که موج زند زان قبیل نیست
|
|
امواج او که رخنه در او افکند بخار
|
از بهر ثبت و ضبط ثواب و گناه تو
|
|
تا آفریده آن دو ملک آفریدگار
|
بالا نکرده سر ز رقم کاتب یمین
|
|
ناورده دست سوی قلم ضابط یسار
|
عدل تو حاکمیست که اندر حمایتش
|
|
از بس قویست دست ضغیفان این دیار
|
جایی رسیده کار که در خاک پاک یزد
|
|
حد نیست باد را که کند زور بر غبار
|
شاها توجه تو سخن میکند نه من
|
|
ورنه من از کجا و زبان سخن گزار
|
بودم خزف فروش سر چار سوی فکر
|
|
پر ساختی دکان من از در شاهوار
|
نظمم اگر چه بود زری سکهای نداشت
|
|
از نام نامی تو زری گشت سکه دار
|
اطناب در سخنی نیست مختصر
|
|
وحشی از آن سبب به دعا کرد اختصار
|
تا رخش روزگار نیاید به زیر زین
|
|
تا توسن فلک نتوان داشت در جدار
|