ز استقامت عدل تو در صلاح امور
|
|
رود شرارت فطرت برون ز طبع شراب
|
کند ز تربیتت ذره کار آن خورشید
|
|
که خاک تیره شود از فروغ آن زر ناب
|
تبارک اله از آن دلدل سپهر سیر
|
|
که با براق یکی بود در درنگ و شتاب
|
سبکروی که ز سطح محیط کرده عبور
|
|
چنانکه دایره ظاهر گشته بر سر آب
|
چو میرود حرکاتش ملایم است چنان
|
|
که وقت نازکی نغمه جنبش مضراب
|
سپهر کوکبه شاها به دیگری چه رجوع
|
|
مرا که خاک در تست مرجع از هر باب
|
سری که بهر سجود در تو داده خدای
|
|
بر آستانهی دیگر چرا نهم چو کلاب
|
دری که شد ز توکل گشوده بر رخ من
|
|
به هیچ باب نبندد مفتحالابواب
|
چرا خورم غم روزی چو کرده روز اول
|
|
تهیهی سبب آن مسبب الاسباب
|
چو بیطلب رسد از مطبح تو روزی من
|
|
چرا نخوانده به خوان کسی روم چو ذباب
|
به فکر مدح تو وحشی ز شر حادثه رست
|
|
توان ز حادثه رستن بلی به فکر صواب
|
به گاه مدح تو از کثرت ورود سخن
|
|
سزد اگر ز عطارد نمایم استکتاب
|
رسیدهام ز تو جایی که میکند آنجا
|
|
مخدرات سخن جمله بینقاب حجاب
|
کسی چگونه کند عیب بکر فکرت من
|
|
که دست لطف تو از روی او کشیده نقاب
|
به زمرهای سر و کار است اهل معنی را
|
|
نه از رسوم سخن با خبر نه از آداب
|
کنند زیر و زبر عالمی اگر به مثل
|
|
کسی به گاه تکلم غلط کند اعراب
|
همیشه تا که به جلاب منقلب نشود
|
|
ز انقلاب زمان در دهان مار لعاب
|
مخالف تو چنان تلخکام باد به دهر
|
|
که طعم زهر دهد در دهان او جلاب
|