رباعیات

تا نسبت کرد اخوت شعر به من می فخر کند ابوت شعر به من
بفزود چو کوه قوت شعر به من شد ختم دگر نبوت شعر به من

نی روزم هیزم است و نه شب روغن زین هر دو بفرسوده مرا دیده و تن
در حبس شدم به مهر و مه قانع من کاین روزم گرم دارد آن شب روشن

دیدی که غلام داشتم چندان من پرورده ز خون دل چو فرزندان من
در جمله از آن همه هنرمندان من تنها ماندم چو غول در زندان من

ای بخت مرا سوخته خرمن کردی بی جرم دو پای من در آهن کردی
در جمله مرا به کام دشمن کردی با سگ نکنند آنچه تو با من کردی