تا نسبت کرد اخوت شعر به من | می فخر کند ابوت شعر به من | |
بفزود چو کوه قوت شعر به من | شد ختم دگر نبوت شعر به من |
□
نی روزم هیزم است و نه شب روغن | زین هر دو بفرسوده مرا دیده و تن | |
در حبس شدم به مهر و مه قانع من | کاین روزم گرم دارد آن شب روشن |
□
دیدی که غلام داشتم چندان من | پرورده ز خون دل چو فرزندان من | |
در جمله از آن همه هنرمندان من | تنها ماندم چو غول در زندان من |
□
ای بخت مرا سوخته خرمن کردی | بی جرم دو پای من در آهن کردی | |
در جمله مرا به کام دشمن کردی | با سگ نکنند آنچه تو با من کردی |