عشق تو مرا چو خاک ره خواهد کرد | خال تو مرا حال تبه خواهد کرد | |
زلف تو مرا به باد بر خواهد داد | چشم تو مرا خانه سیه خواهد کرد |
□
تا ساخته شخص من و پرداختهاند | در زیر لگد کوب غم انداختهاند | |
گوئی من زرد روی دلسوخته را | چون شمع برای سوختن ساختهاند |
□
گر وصل تو دست من شیدا گیرد | وین درد و فراق راه صحراگیرد | |
هم حال من از روی تو نیکو گردد | هم کار من از قد تو بالا گیرد |
□
لب هر که بر آن لعل طربناک نهد | پا بر سر نه کرسی افلاک نهد | |
خورشید چو ماه پیش رویش به ادب | هر روز دو بار روی بر خاک نهد |
□
از شدت دست تنگی و محنت برد | در خیمه ما نه خواب یابی و نه خورد | |
در تابه و صحن و کاسه و کوزهی ما | نه چرب و نه شیرین و نه گرم است و نه سرد |
□
زین گونه که این شمع روان میسوزد | گوئی ز فراق دوستان میسوزد | |
گر گریه کنیم هر دو با هم شاید | کو را و مرا رشتهی جان میسوزد |
□
قومی ز پی مذهب و دین میسوزند | قومی ز برای حور عین میسوزند | |
من شاهد و می دارم و باغی چو بهشت | ویشان همه در حسرت این میسوزند |
□
دل با رخ دلبری صفائی دارد | کو هر نفسی میل به جائی دارد | |
شرح شب هجران و پریشانی ما | چون زلف بتان دراز نائی دارد |
□
وصف لب او سخن چو آغاز کند | وان رنگ رخش که بر سمن ناز کند | |
از غنچه شنو چو غنچه لب بگشاید | وز گل بطلب چو گل دهن باز کند |
□
دانا ز می و مغانه می نگریزد | وز چنگ و دف و چغانه می نگریزد | |
یک شاهد و دو ندیم و سه جام شراب | البته از این سه گانه می نگریزد |