همچو آتش برنتابم سوز سنگ | یابمیرم یا گهر آرم به چنگ | |
گوهرم باید که گردد آشکار | مرد بیگوهر کجا آید به کار |
□
هدهدش گفت ای چو گوهر جمله رنگ | چند لنگی چندم آری عذر لنگ | |
پا و منقار تو پر خون جگر | تو به سنگی بازمانده بیگهر | |
اصل گوهر چیست سنگی کرده رنگ | تو چنین آهن دل از سودای سنگ | |
گر نماند رنگ او سنگی بود | هست بی سنگ آنک در رنگی بود | |
هرک را بوییست او رنگی نخواست | زانک مرد گوهری سنگی نخواست |