چون شد آن نور معظم آشکار
|
|
در سجود افتاد پیش کردگار
|
قرنها اندر سجود افتاده بود
|
|
عمرها اندر رکوع استاده بود
|
سالها بودند مشغول قیام
|
|
در تشهد بود هم عمری تمام
|
از نماز نور آن دریای راز
|
|
فرض شد بر جملهی امت نماز
|
حق بداشت آن نور را چون مهر و ماه
|
|
در برابر بیجهت تا دیرگاه
|
پس به دریای حقیقت ناگهی
|
|
برگشاد آن نور را ظاهر رهی
|
چون بدید آن نور روی بحر راز
|
|
جوش در وی اوفتاد از عزو ناز
|
در طلب بر خود بگشت او هفت بار
|
|
هفت پرگار فلک شد آشکار
|
هر نظر کز حق بسوی او رسید
|
|
کوکبی گشت و طلب آمد پدید
|
بعد از آن نور پاک آرام یافت
|
|
عرش عالی گشت و کرسی نام یافت
|
عرش و کرسی عکس ذاتش خاستند
|
|
بس ملایک از صفاتش خاستند
|
گشت از انفاسش انوار آشکار
|
|
وز دل پر فکرش اسرار آشکار
|
سر روح از عالم فکرست و بس
|
|
بس نفخت فیه من روحی نفس
|
چون شد آن انفاس و آن اسرار جمع
|
|
زین سبب ارواح شد بسیار جمع
|
چون طفیل نور او آمد امم
|
|
سوی کل مبعوث از آن شد لاجرم
|
گشت او مبعوث تا روز شمار
|
|
از برای کل خلق روزگار
|
چون به دعوت کرد شیطان را طلب
|
|
گشت شیطانش مسلمان زین سبب
|
کرد دعوت هم به اذن کردگار
|
|
جنیان را لیلة الجن آشکار
|
قدسیان را با رسل بنشاند نیز
|
|
جمله رایک شب به دعوت خواند نیز
|
دعوت حیوان چو کرد او آشکار
|
|
شاهدش بزغاله بود و سوسمار
|