بوسه‌ای از دوست ببردم به نرد

بوسه‌ای از دوست ببردم به نرد نرد برافشاند و دو رخ سرخ کرد
سرخی رخساره‌ی آن ماهروی بر دو رخ من دو گل افکند زرد
گاه بخایید همی پشت دست گاه برآورد همی آه سرد
گفتم: جان پدر این خشم چیست از پی یک بوسه که بردم به نرد
گفت: من از نرد ننالم همی نرد به یک سو نه و اندر نورد
گفتم: گر خشم تو از نرد نیست بوسه بده گرد بهانه مگرد
گفت: که فردا دهمت من سه بوس فرخی! امید به از پیشخورد
ندهم دل به دست تو ندهم گر به تو دل دهم ز تو نرهم
کوی تو جایگاه فتنه شده‌ست بر سر کوی تو قدم ننهم
دوستان از فراق تو شکهند من همی از وصال تو شکهم
گر من لابه ساز چرب سخن چه بسی لابه‌ها به دل ندهم
سخت بسیار حیله باید کرد تا ز دست تو سنگدل بجهم