گوسفندی که رخ از داغ تو آراسته کرد
|
|
اژدها بالش و بالین کندش از دنبال
|
تا خبر شد سوی سیمرغ که بازان ترا
|
|
از ادیمست به پای اندر بر بسته دوال
|
رشک آن را که به بازان تو مانند شود
|
|
بست بر پای دوالی و بر او گشت وبال
|
وقت پروازش بر پای دوال اندر ماند
|
|
زان مر او را نتوان دید که بستهستش بال
|
ای امیری که ترا دهر نپرورده قرین
|
|
ای سواری که ترا دیده ندیدهست همال
|
من ثناگوی و تو زیبای ثنایی و به فخر
|
|
هر زمان سر بفرازم به میان امثال
|
ای امیری که ترا دهر شرف داد و نداد
|
|
جز به تو مملکت و عزت و اقبال و جلال
|
مدح تو هر که چو من گفت زتو یافت نوا
|
|
ای که از جود تو باشند جهانی به نوال
|
زیبد ار من به مدیح تو ملک فخر کنم
|
|
خاطر اندر خور وصف تو رسانم به کمال
|
کاندر آن روز که من مدح تو آغاز کنم
|
|
آفتاب از سر من میل نگیرد به زوال
|
ملکا اسب تو و زر تو و خلعت تو
|
|
بنده را نزد اخلا بفزودهست جلال
|
آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی
|
|
جز به شش میخ ورا نعل نبندد نعال
|
از بر سنگ ورا راند نیارم که همی
|
|
سنگ زیر سم او ریزه شود چون صلصال
|
گویی او بور سمندست و منم بیژن گیو
|
|
گویی او رخش بزرگست و منم رستم زال
|
تا چو جعد صنمان دایرهگون باشد جیم
|
|
تا چو پشت شمنان پشت بخم باشد دال
|
تا چو آدینه به سر برده شد آید شنبه
|
|
تا چو ماه رمضان بگذرد آید شوال
|
شاد باش ای ملک پاکدل پاک گهر
|
|
کام ران ای ملک نیکخوی نیکخصال
|
مهرگان جشن فریدون ملک فرخ باد
|
|
بر تو ای همچو فریدون ملک فرخ فال
|
دولت و ملک تو پاینده و تا هست جهان
|
|
به جهان دولت و ملک تو مبیناد زوال
|
اختر بخت تو مسعود ونیاید هرگز
|
|
اختر بخت بداندیش تو بیرون ز وبال
|