در مدح خواجه عمید اسعد کدخدای امیر ابوالمظفر والی چغانیان

سایه‌ی او بر همای افتاد روزی در شکار زان سبب بر سایه‌ی پر همای افتاد فر
مهر او روزی به طلق از روی رافت دیده دوخت زان سپس هرگز نشد بر طلق آتش کارگر
در چغانی رود اگر روزی فرو شوید دو دست ماهیان را چون صدف در تن پدید آید درر
ای پدر را نامور فرزند کاندر دور دهر تا قیامت زنده شد از نام تو نام پدر
تا بتابد نیمروزان از تف خورشید سنگ تا برآید بامدادان آفتاب از باختر
کامران باش و روان را از طرب با بهره دار شادمان باش و جهان را بر مراد خویش خور
همچنین نوروز خرم صد هزاران بگذران همچنین ماه مبارک صد هزاران بر شمر