سایهی او بر همای افتاد روزی در شکار
|
|
زان سبب بر سایهی پر همای افتاد فر
|
مهر او روزی به طلق از روی رافت دیده دوخت
|
|
زان سپس هرگز نشد بر طلق آتش کارگر
|
در چغانی رود اگر روزی فرو شوید دو دست
|
|
ماهیان را چون صدف در تن پدید آید درر
|
ای پدر را نامور فرزند کاندر دور دهر
|
|
تا قیامت زنده شد از نام تو نام پدر
|
تا بتابد نیمروزان از تف خورشید سنگ
|
|
تا برآید بامدادان آفتاب از باختر
|
کامران باش و روان را از طرب با بهره دار
|
|
شادمان باش و جهان را بر مراد خویش خور
|
همچنین نوروز خرم صد هزاران بگذران
|
|
همچنین ماه مبارک صد هزاران بر شمر
|