صفت بهار و مدح وزیرزاده ابوالحسن حجاج علی بن فضل بن احمد

سیصد هزار گونه بتست اندرو بپای هریک چنانکه خیره شود زو بت بهار
از ارغوان و یاسمن و خیری و سمن وز سرو نورسیده و گلهای کامگار
بر جویهای او به رده نونهالها گویی وصیفتانند استاده بر قطار
تا چند روز دیگر از آن هر وصیفتی بر خویشتن به کار برد در شاهوار
آنگاه ما و سرخ می و مطربان خوش یاران مهربان و رفیقان غمگسار
در زیر هر نهالی از آن مجلسی کنیم بر یاد کرد خواجه و بر دیدن بهار
گر زهر نوش گردد وگردد شرنگ شهد بر یاد کرد خواجه‌ی سید عجب مدار
دستور زاده‌ی ملک شرق بوالحسن حجاج سرفراز همه دوده و تبار
بنیاد فضل و بنیت فضلست و پشت فضل وز پشت فضل نزد شه شرق یادگار
او را سزد بزرگی و او را سزد شرف او را سزد منی و هم او را سزد فخار
کردار و بر او بگذشت از حد صفت احسان و فضل او بگذشت از حد شمار
زو حقشناستر نبود هیچ حقشناس زو بردبارتر نبود هیچ بردبار
کردارهای خوبش بی‌هیچ خدمتی بر من کند سلام به روزی هزار بار
بهتر ز خدمتش نشناسم درین جهان از اینجهت به خدمت او کردم اقتصار
بس کس که شد ز خدمت آن خواجه همچو من هر روز برکشیده و مسعود و بختیار
چون عاشقان به دوست، بنازند زو همی صدر و سریر و جام می‌و کار هر چهار
با دولتیست باقی و با نعمتی تمام با همتی که وهم نیارد برو گذار
آنکس که مشت خویش ندیده‌ست پردرم گر خدمتش کند ز گهر پر کند کنار
زایر ز بس نوال کزو یابد و صلت گوید مگر چو من نرسید اندر این دیار
پندارد آن نواخت هم او یافته‌ست و بس آنکو گمان برد به خرد باشد او نزار