به وقت خواستن آسان دهد به زایر زر
|
|
اگر چه هست فراز آوریدنش دشوار
|
سخا و حلم و شرف دارد و هنر دارد
|
|
نهاد طبع چهارست و آن خواجه چهار
|
سخا ز طاعت بیش و ز خشم حلم افزون
|
|
شرف ز کبر زیاده، هنر فزون ز شمار
|
ایا، سپهر کجا همت تو باشد، پست
|
|
ایا، بهشت کجا مجلس تو باشد، خوار
|
ز چاکران تو گامی جدا نگردد فخر
|
|
ز دشمنان تو مویی جدا نباشد عار
|
ز خاکپای تو روشن شود دو چشم ضریر
|
|
به یاد کردن نام تو به شود بیمار
|
بدان مقام رسیدی که بس عجب نبود
|
|
اگر سپهر کند پیش تو ستاره نثار
|
ز هیبت قلم تو عدو به هفت اقلیم
|
|
بگونهی قلم تو شدهست زار و نزار
|
سپهبدان سپه را پیادگان خواند
|
|
هر آنکسی که ترا روز رزم دید سوار
|
چه مرکبیست به زیر تو آن مبارک خنگ
|
|
که نگذرد به گه تاختن ازو طیار
|
چو روز باد، روان، پارهای ز ابر سپید
|
|
تو ابر دیدی کو زیر زین بود هموار
|
چو ابر باشد و از نعل او جهان پر برق
|
|
اگر ز ابر جهد برق بس شگفت مدار
|
نهنگ دریا خانه ست و دیو دشت وطن
|
|
پلنگ کوه پناهست و شیر بیشه حصار
|
نهنگ و دیو و پلنگش مخوان و شیر مخوان
|
|
که ناپسند بود نزد مردم هشیار
|
نهنگ ازو به خروشست و دیو ازو به فغان
|
|
پلنگ ازو به نهیبست و شیر ازو به فرار
|
ایا ز کینهوران همچو رستم دستان
|
|
ایا ز ناموران همچو حیدر کرار
|
شب سدهست یکی آتش بلندافروز
|
|
حقست مر سده را بر تو، حق آن بگزار
|
همیشه تا که بود زیر ما زمین گردان
|
|
چنانکه بر زبر ماست گنبد دوار
|
دو چیز دار ز بهر دو تن نهاده مقیم
|
|
ز بهر ناصح تخت و ز بهر حاسد دار
|