در مدح وزیر زاده ابوالفتح عبدالرزاق بن احمد بن حسن میمندی

به وقت خواستن آسان دهد به زایر زر اگر چه هست فراز آوریدنش دشوار
سخا و حلم و شرف دارد و هنر دارد نهاد طبع چهارست و آن خواجه چهار
سخا ز طاعت بیش و ز خشم حلم افزون شرف ز کبر زیاده، هنر فزون ز شمار
ایا، سپهر کجا همت تو باشد، پست ایا، بهشت کجا مجلس تو باشد، خوار
ز چاکران تو گامی جدا نگردد فخر ز دشمنان تو مویی جدا نباشد عار
ز خاکپای تو روشن شود دو چشم ضریر به یاد کردن نام تو به شود بیمار
بدان مقام رسیدی که بس عجب نبود اگر سپهر کند پیش تو ستاره نثار
ز هیبت قلم تو عدو به هفت اقلیم بگونه‌ی قلم تو شده‌ست زار و نزار
سپهبدان سپه را پیادگان خواند هر آنکسی که ترا روز رزم دید سوار
چه مرکبیست به زیر تو آن مبارک خنگ که نگذرد به گه تاختن ازو طیار
چو روز باد، روان، پاره‌ای ز ابر سپید تو ابر دیدی کو زیر زین بود هموار
چو ابر باشد و از نعل او جهان پر برق اگر ز ابر جهد برق بس شگفت مدار
نهنگ دریا خانه ست و دیو دشت وطن پلنگ کوه پناهست و شیر بیشه حصار
نهنگ و دیو و پلنگش مخوان و شیر مخوان که ناپسند بود نزد مردم هشیار
نهنگ ازو به خروشست و دیو ازو به فغان پلنگ ازو به نهیبست و شیر ازو به فرار
ایا ز کینه‌وران همچو رستم دستان ایا ز ناموران همچو حیدر کرار
شب سده‌ست یکی آتش بلندافروز حقست مر سده را بر تو، حق آن بگزار
همیشه تا که بود زیر ما زمین گردان چنانکه بر زبر ماست گنبد دوار
دو چیز دار ز بهر دو تن نهاده مقیم ز بهر ناصح تخت و ز بهر حاسد دار