مرا غم آید اگر چه مرا دلیست فراخ
|
|
ز مال دادن و بخشیدن بدان کردار
|
چنان ملک را باید که باشدی هر روز
|
|
خزانه پر درم و پر سلیح و پر دینار
|
چو خرج خویش فزونتر ز دخل خویش کند
|
|
ز زر و سیم خزانه تهی شود ناچار
|
دگر که نام نکو یافته ست، و نام نکو
|
|
نکوتر از گهر نابسوده صد خروار
|
شریفتر زان چیزی بود که محتشمان
|
|
همیکنند به هر جای فضل او تکرار
|
بزرگتر زان چیزی کجا بود که ازو
|
|
همیرسد ز دل و دست او به دستگزار
|
هر آنچه من ز کریمی و فضل او گویم
|
|
کنند باور و بر من نباید استغفار
|
رسد ز خدمت او بیخطر به جاه و خطر
|
|
کند ز خدمت او بی یسار ملک و یسار
|
مرا بخدمتش امروز بهترست از دی
|
|
مرا به دولتش امسال خوشترست از پار
|
هزار سال زیاد این بزرگوار ملک
|
|
عزیز باد و عدو را ذلیل کرده و خوار
|
خجسته بادش نوروز و همچنان همه روز
|
|
به شادکامی بر کف گرفته جام عقار
|
همیشه در بر او کودکی چو لعبت چین
|
|
همیشه مونس او لعبتی چو نقش بهار
|