و اندر آماجگاه راه کند
|
|
تیر او اندر آهنین دیوار
|
نامهی نانوشته برخواند
|
|
خاطر پاک او به روز هزار
|
گویی آن خاطر زدودهی او
|
|
یابد اندر ضمیر هر کس بار
|
زآنچه امسال کرد خواهد خصم
|
|
رایش آگاه گشته باشد پار
|
هر چه بر عالمان بود مشکل
|
|
زو بپرسی به دم کند تکرار
|
دولت او برو بر آسان کرد
|
|
هر چه بر مردمان بود دشوار
|
گویی او از کتابهای جهان
|
|
برگزیدهست نکتهی اسرار
|
چون نسیم از سر زبان دارد
|
|
فقه و تفسیر و مسند و اخبار
|
گرچه گیتی بجمله در کف اوست
|
|
ور چه آکنده گنجهاش به مار
|
همتش برتر از تواناییست
|
|
دادنش بیشتر ز دستگزار
|
ابر و دریا سخی بوند بطبع
|
|
دستش از هر دو ننگ دارد و عار
|
در خزان از رزان نریزد برگ
|
|
نیم از آن، کز دو دست او دینار
|
پادشه اینچنین سزد که دهند
|
|
پادشاهان به فضل او اقرار
|
مملکت را ملک چنین باید
|
|
تا بود کار ملک راست چو تار
|
آفرین بر یمین دولت باد
|
|
آن بلنداختر بزرگ آثار
|
کز همه خسروان عصر جز او
|
|
کس ندارد پسر بدین کردار
|
ای ملکزادهی فریشته خو
|
|
ای به تو شادمان دل احرار
|
گفتگوی تو بر زبان دارند
|
|
پیشبینان زیرک و هشیار
|
هر که فردای خویش را نگرید
|
|
چنگ در دامن تو زد ستوار
|
فر شاهی خدای ما به تو داد
|
|
گر نه مردم بداند این مقدار
|