در مدح امیر محمد بن محمود بن ناصرالدین سبکتگین

من این غرض بتوانم شناخت نیک، ولی دراز کردن قصه به هر سخن به چه کار
هر آن حدیث که من گفته ام به چندین شعر پدید خواهد شد مر خلق را همی هموار
بسی نمانده که شاه جهان بیاراید مصاف و موکب او را به صد هزار سوار
نگر شگفت نیاید ترا ازین سخنان بر این هزار دلیلست بل هزار هزار
ملک نهاد و ملک همت و ملک طلعت چنو کجاست یکی از همه ملوک بیار
اگر کسی به هنر یا به فضل یا به نسب خدایگانی یابد امیر دارد کار
نکو دلست و نکو سیرت و نکو مذهب نکو نهاد و نکو طلعت و نکو کردار
دل و زبان و کف او موافقند به هم گه وفا و گه بخشش و گه گفتار
کنار باشد باران نوبهاری را فضایل و هنرش را پدید نیست کنار
بسا کسا که رسید از عطا و نعمت او چنانکه من به توانایی و به دستگزار
چنان شدم ز عطاهای او که خانه‌ی من تهی نباشد روزی ز سائل و زوار
چه چیز دانم کرد و چه شکر دانم گفت زمین چگونه کند شکر ابر بارانبار
ازان عطا که به من داد اگر بمانده بدی به سیم ساده بر آوردمی در و دیوار
به وقت بازی، اندر سرای، کودک من بسان خشت همی باز گسترد دینار
به شکر او نتوانم رسید پس چکنم ز من دعا و مکافات ز ایزد دادار
همیشه تا نشود خاک عنبر اشهب همیشه تا نشود سنگ، لل شهوار
همیشه تا ندمد در میان سوری مورد همیشه تا ندمد در کنار نرگس خار
عزیز باد و بر او اینجهان گرفته سکون امیر باد و بدو مملکت گرفته قرار
کجا موافق او را نشست باشد تخت کجا مخالف او را قرار باشد دار
فلک مساعد و بازو قوی و تیغش تیز خدای ناصر و تن بی‌گزند و بی‌آزار