خشت او از کوه بر گیرد همی تیغ بلند
|
|
ناوک او کنگره برباید از برج حصار
|
همچنان ترسند چون کبکان ترسنده ز باز
|
|
پیل ازو روز نبرد و شیر ازو روز شکار
|
ابر گوهربار زرین کله بندد در هوا
|
|
گر ز دریای کفش خورشید برگیرد بخار
|
مرد را اول بزرگی نفس باید، پس نسب
|
|
هست اندر ذات او این هر دو معنی آشکار
|
آن همای رایت فرخندهی او خفته نیست
|
|
آخر او خواهد بنای مملکت کرد استوار
|
بس نپاید کو به پرواز اندر آید نرم و خوش
|
|
گر به پرواز اندر آید مملکت گیرد قرار
|
بر در بغداد خواهم دیدن او را تا نه دیر
|
|
گرد بر گردش غلامان سرایی صد هزار
|
دولت سلطان قوی باد و سر تو سبز باد
|
|
کاینجهان با دولت و تیغ شما خوارست خوار
|
خوش نخسبم تا نبینم بر در میدان تو
|
|
خفته هر شب شهریاران جهان را بندهوار
|
تا همی پیدا بود نیک از بد و نرم از درشت
|
|
همچو سنگ خاره از بیجاده و لیل از نهار
|
تا نباشد چون ستاک نسترن شاخ بهی
|
|
تا نباشد چون شکوفهی ارغوان شاخ چنار
|
نیک بادت سال و ماه و نیک بادت روز و شب
|
|
نیک بادت وقت و ساعت، نیک بادت روزگار
|
رنج و مکروه از تو دور و عدل و انصاف از تو شاد
|
|
دین و دنیا با تو جفت و بخت و دولت با تو یار
|
تا ز بهر خدمت درگاه تو هر چندگاه
|
|
شاه چین آید پیاده، شاه روم آید سوار
|
برخور از نوروز خرم، برخور از بخت جوان
|
|
برخور از عمر گرامی، برخور از روی نگار
|
دشمنانت مستمند و مبتلا و ممتحن
|
|
دوستانت شادمان و شادکام و شادخوار
|