در شکر گزاری از اسبی که سلطان محمود داده است

گفتم تو چه دانی که شب تیره چه زاید بشکیب و صبوری کن تا شب بنهد بار
باشد که بدین هر دو سزاوار ببیند آن شه که بدین اسب مرا دید سزاوار
خواهم کله و از پی آن خواهم تا تو ما را نزنی طعنه به کج بستن دستار
کار سره و نیکو بدرنگ بر آید هرگز بنکویی نرسد مرد سبکسار
با وقت بود بسته همه کار و همه چیز بی‌وقت بود کار به سر بردن دشوار
چون حال بر این جمله بود وقت بباید چون وقت بود کار چنان گردد هموار
من تنگدلی پیشه نگیرم که بزرگان کس را به بزرگی نرسانند بیکبار
خدمت کنم او را به دل و دیده همه روز از بهر دعا نیز به شب باشم بیدار
گویم که خدایا به خدایی و بزرگیت کورا به همه حال معین باش و نگهدار
چندانکه بود ممکن و او را به دل آید عمرش ده و هرگز مرسانش به تن آزار
تا در عوض عمر که بدهی ز پی دین در مصر کند قرمطیان را همه بر دار
کم کن به قوی بازوی او قرمطیان را چونانکه به شمشیرش کم کردی کفار
توفیق ده او را و ببر تا بکند حج چون کرد به شادی و به پیروزی باز آر
پیوسته ازو دور بود انده و دایم با خاطر خرم بود و با دل هشیار
در دولت و در ملک همیدار مر او را با سنت و با سیرت پیغمبر مختار