در مدح ابوالحسن علی بن الفضل بن احمد معروف به حجاج

مهتران سپهی عاشق مهر و درمند بس درمهای درستست و بر این قول گواست
دل خواجه‌ست که هرگز نگراید به درم دل خواجه نه دلستی که همانا دریاست
از پی عرض نگهداشتن و جاه عریض خواسته بر دل او خوارتر از خاک و حصاست
چونکه داور بود او داور بی غل و غشست چونکه حاکم بود او حاکم بی‌روی و ریاست
ضعفا را به همه حالی یارست و خدای یار آنست به هر وقت که یار ضعفاست
هم ز بهر ضعفا مال خداوند بسا بپذیرفت و بیفزود و برآورد و بکاست
نامه‌ای کرد سوی خواجه‌ی سید که به فضل شغل آن کار کفایت کن، کان کار تراست
هم دل خلق نگه دارد و هم مال امیر کارفرمای چنین در همه آفاق کجاست
رمضان آمد و دیوان مونت برداشت خلق را گفت مرا شادی از ایام شماست
مردمان اکنون دانند که چون باید خفت مردمان اکنون دانند که چون باید خاست
لاجرم بر تن و بر جان امیر از همه خلق روز تا روز به نیکی ز دگرگونه دعاست
گر کسی گوید کافیتر و کاملتر ازو هیچ مهتر بود، این لفظ چنان دان که خطاست
در جهان با نظر او نه بلا ماند و نه غم نظر نیکوی او نفی غم و دفع بلاست
از حلیمی چو زمینست و به رادی چو فلک از تمامی چو جهانست و به پاکی چو هواست
تا فلکها را دورست و بروجست و نجوم تا کواکب را سیرست و فروغست و ضیاست
تا به سال اندر سه ماه بود فصل ربیع نه مه دیگر صیفست و خریفست و شتاست
مجلس و پیشگه از طلعت او فرد مباد که ازو پیشگه و مجلس با فر و بهاست
شادمان باد و نصیبش ز جهان نعمت و ناز نعمت و نازی کان را نه زوال و نه فناست
دیدن ماه نو و عید بدو فرخ باد که همایون پی و فرخ رخ و فرخنده لقاست