در مدح ابوالحسن علی بن الفضل بن احمد معروف به حجاج

ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست از همه ترکان چون ترک من امروز کجاست
مشک با زلف سیاهش نه سیاهست و نه خوش سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست
همه نازیدن آن ماه به دیدار منست همه کوشیدن آن ترک به مهر و به وفاست
او سمن سینه و نوشین لب و شیرین سخنست مشتری عارض و خورشید رخ و زهره لقاست
روی او را من از ایزد به دعا خواسته‌ام آنچنان روی ز ایزد به دعا باید خواست
دل من خواست همی بر کف او دادم دل ور به جای دل، جان خواهد، بدهم که سزاست
اندرین عشق مرا نیز ملامت مکنید کاین قضاییست بر این سر که ندانم چه قضاست
مردمان گویند این دل شده‌ی کیست براو که ز من دل شده این انده و اندیشه مراست
در دلم هیچ کسی دست نیابد به بدی تا درو مدحت فرزند وزیرالوزراست
خواجه‌ی سید حجاج علی بن الفضل آنکه از بار خدایان جهان بی‌همتاست
روز و شب درگه او خانه‌ی اهل هنرست سال و مه مجلس او مسکن و جای ادباست
به سخا مرده‌ی صد ساله همی زنده کند این سخا معجز عیسی ست همانا نه سخاست
همچو بر شاخ درختان اثر باد بهار اثر نعمت او بر همه گیتی پیداست
همچنو ما همه از نعمت او بهره‌وریم پس چو نیکو نگری نعمت او نعمت ماست
مردمی زنده بدویست و سخا زنده بدو وین دو چیزست که او را به جهان کام و هواست
سال و مه در طلب نعمت و ناز خدمست روز و شب در سخن زائر و تدبیر عطاست
همه نازیدنش از دیدن زوار بود وامق است او به مثل گوئی و زائر عذر است
کهتری را بر او خدمت جاه و کرمست خدمتی را بر او نعمت بسیار جزاست
خدمت فرخ او باید ورزید امروز هر که را آرزوی نعمت و ناز فرداست
مرد را خدمت یکروزه‌ی آن بارخدای گر چه مسرف بود و مفرط، صد ساله نواست