در مدح یمین الدولة سلطان محمود بن سبکتگین

ایزد بگماشت ترا تا به تو نعمت او کم شد و دولت بکاست
هیچ کسی را ز تو بد نامده‌ست کو نه بدان و به بتر زان سزاست
حصن خداییست شها حصن تو حصن تو دور از قدر و از قضاست
بسته‌ی ایزد بود از فعل خویش هر که به بند تو ملک مبتلاست
ملک ری از قرمطیان بستدی میل تو اکنون به منا و صفاست
آنچه به ری کردی هرگز که کرد یا به تمنا که توانست خواست
لافزنانی را کردی به دست کایشان گفتند جهان زان ماست
شیر ندارد دل و بازوی ما کوشش ما بر دل بازو گواست
روز مصاف و گه ناموس و ننگ هر یکی از ما چو یکی اژدهاست
هر که به ما قصد کند پیش ما زود جهد گر که عمد یا خطاست
از بن دندان بکند، هر که هست آنچه بدان اندر ما را رضاست
اینهمه گفتند ولیکن کنون گفته و ناگفته‌ی ایشان هباست
حاجب تو چون به در ری رسید هیچ کس از جای نیارست خاست
همچو زنانشان بگرفتی همه اشتلم ایشان اکنون کجاست
آنکه سقط گفت همی بر ملا اکنون از خون جگر او ملاست
دار فرو بردی باری دویست گفتی کاین در خور خوی شماست
هر که از ایشان به هوی کار کرد بر سر چوبی خشک اندر هواست
بسکه ببینند و بگویند کاین دار فلان مهتر و بهمان کیاست،
این را خانه به فلان معدنست وان را اقطاع فلان روستاست
هیچ شهی با تو نیارد چخید گر چه که با لشکر بی‌منتهاست