در مدح خواجه‌ی جلیل عبد الرزاق بن احمد بن حسن میمندی

گهی که علم افادت کند سجود کند ز بس فصاحت او، پیش او، روان وهب
ستارگان همه خوانند نام او که بوند به زیر مرکب او بر کواکب مثقب
چنانکه ماه همی آرزو کند که بود مر اسب او را آرایش لگام و یلب
ز بیم جودش بخل از جهان هزیمت کرد هزیمتی را افسون زننده گشت هرب
عطا فزون کند آنگه کزو شوی نومید گناه بیش کند عفو، چون گرفت غضب
بزرگوار عطاهای او خطیبانند همی‌کنند و بر هر کجا رسند خطب
گذر نیابد بر بحر جود او خورشید اگر زمانه بدو اندر افکند زبزب
ایا سپهر برین مرکب ترا میدان چنانکه نجم زحل هست مر ترا مرکب
مخالفان ترا بر سپهر تا بزیند برون نیاید هرگز ستاره‌شان ز ذنب
اگر مخالف تو رز نشاند اندر باغ به وقت بار، عنا بر دهد به جای عنب
بدان زمین که بداندیش تو گذشته بود عجب نباشد اگر تا ابد نروید حب
کلاه داری و دل داری و نسب داری بدین سه چیز بود فخر مهتران اغلب
بر آسمان برینی به قدر وین نه عجب عجبتر آنکه بدین قدر نیستی معجب
تو بحر جودی و خلق تو عنبر و نه شگفت از آنکه زایش بحرست عنبر اشهب
اگر به نخشب باد سخاوت تو وزد مکان زر بشود خاره بر که نخشب
چنانکه گر به حلب مجلس تو یاد کنند سرشته مشک شود خاک بر زمین حلب
همیشه تا دو جمادی بود پس دو ربیع بود پس دو جمادی رونده ماه رجب
همیشه تا نبود خانه زحل میزان چنان کجا نبود برج مشتری عقرب
جهان به کام تو باد و فلک مطیع تو باد موافق از تو به راحت عدو ز تو به کرب
خجسته بادت عید و چو عید باد مدام همیشه روز و شب تو ز یکدگر اطیب