گهی که علم افادت کند سجود کند
|
|
ز بس فصاحت او، پیش او، روان وهب
|
ستارگان همه خوانند نام او که بوند
|
|
به زیر مرکب او بر کواکب مثقب
|
چنانکه ماه همی آرزو کند که بود
|
|
مر اسب او را آرایش لگام و یلب
|
ز بیم جودش بخل از جهان هزیمت کرد
|
|
هزیمتی را افسون زننده گشت هرب
|
عطا فزون کند آنگه کزو شوی نومید
|
|
گناه بیش کند عفو، چون گرفت غضب
|
بزرگوار عطاهای او خطیبانند
|
|
همیکنند و بر هر کجا رسند خطب
|
گذر نیابد بر بحر جود او خورشید
|
|
اگر زمانه بدو اندر افکند زبزب
|
ایا سپهر برین مرکب ترا میدان
|
|
چنانکه نجم زحل هست مر ترا مرکب
|
مخالفان ترا بر سپهر تا بزیند
|
|
برون نیاید هرگز ستارهشان ز ذنب
|
اگر مخالف تو رز نشاند اندر باغ
|
|
به وقت بار، عنا بر دهد به جای عنب
|
بدان زمین که بداندیش تو گذشته بود
|
|
عجب نباشد اگر تا ابد نروید حب
|
کلاه داری و دل داری و نسب داری
|
|
بدین سه چیز بود فخر مهتران اغلب
|
بر آسمان برینی به قدر وین نه عجب
|
|
عجبتر آنکه بدین قدر نیستی معجب
|
تو بحر جودی و خلق تو عنبر و نه شگفت
|
|
از آنکه زایش بحرست عنبر اشهب
|
اگر به نخشب باد سخاوت تو وزد
|
|
مکان زر بشود خاره بر که نخشب
|
چنانکه گر به حلب مجلس تو یاد کنند
|
|
سرشته مشک شود خاک بر زمین حلب
|
همیشه تا دو جمادی بود پس دو ربیع
|
|
بود پس دو جمادی رونده ماه رجب
|
همیشه تا نبود خانه زحل میزان
|
|
چنان کجا نبود برج مشتری عقرب
|
جهان به کام تو باد و فلک مطیع تو باد
|
|
موافق از تو به راحت عدو ز تو به کرب
|
خجسته بادت عید و چو عید باد مدام
|
|
همیشه روز و شب تو ز یکدگر اطیب
|