در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصر الدین سبکتگین

باغ دیبا رخ پرند سلب لعبگر گشت و لعبهاش عجب
گه دهد آب را ز گل خلعت گاهی از آب لاله را مرکب
گه بهشتی شود پر از حورا گه سپهری شود پر از کوکب
بیرم سبز برفکنده بلند شاخ او کرده بسدین مشجب
بوستان گشت چون ستبرق سبز آسمان گشت چون کبود قصب
حسد آید همی ز بس گلها آسمان را ز بوستان هر شب
آب همرنگ صندل سوده‌ست خاک همبوی عنبر اشهب
سبزه گشت از در سماع و شراب روز گشت از در نشاط و طرب
هر گلی را به شاخ گلبن بر زند بافیست با هزار شغب
بلبلان گوییا خطیبانند بر درختان همی‌کنند خطب
باز بر ما وزید باد شمال آن شمال خجسته پی مرکب
بوستان شکفته پنداری دارد از خلعت امیر سلب
میر یوسف برادر سلطان ناصر علم و دستگیر ادب
جود را عنصرست وقت نشاط عفو را گوهرست گاه غضب
خشم او برنتابدی دریا گر برو حلم نیستی اغلب
وقت فخر و شرف سخاوت و جود به دل و دست او کنند نسب
از کف او چنان هراسد بخل که تن آسان تندرست از تب
زانکه همرنگ روی دشمن اوست ننهد در خزانه هیچ ذهب
خواسته بدهد و نخواهد شکر این صوابست و آن دگر اصوب
ای ترا مردمی، شریعت و کیش ای ترا جود، ملت و مذهب