درمدح یمین الدوله سلطان محمود بن ناصر الدین سبکتگین غزنوی

صفات قصر او بشنید حورا یکره و زان پس خیال قصر او بیند به خلد اندر همی حورا
زبان از بهر آن باید که خوانی مدح او امروز دو چشم از بهر آن باید که بینی روی او فردا
چو مدحش خواند نتوانی، چه گویا و چه ناگویا چو رویش دید نتوانی، چه بینا و چه نابینا
بیابد، هر که اندیشد ز گنجش، برترین قسمت خلایق را همه قسمت شد اندر گنج او مانا
ز خشم و قوتش جایی که اندیشد دل بخرد ز جود و همتش جایی که اندیشد دل دانا
نه آتش را بود گرمی، نه آهن را بود قوت نه دریا را بود رادی، نه گردون را بود بالا
ز خشمش تلختر چیزی نباشد در جهان هرگز ز تلخی خشم او نشگفت اگر الوا شود حلوا
دل اعدای او سنگست لیکن سنگ آهنکش از آن پیکان او هرگز نجوید جز دل اعدا
ایا شاهی که از شاهان نیامد کس ترا همسر ایا میری که از میران نباشد کس ترا همتا
به هر می خوردنی چندان به ما بر زر تو در پاشی که از بس رنگ زر تو سلب زرین شود بر ما
امیرا! خسروا! شاها! همانا عهد کرده‌ستی که گنجی را بر افشانی چو بر کف برنهی صهبا
تو از دیدار مادح همچنان شادان شوی شاها که هرگز نیم از آن وامق نگشت از دیدن عذرا
طواف زایران بینم به گرد قصر تو دایم همانا قصر تو کعبه‌ست و گرد قصر تو بطحا
ز نسل آدم و حوا نماند اندر جهان شاهی که پیش تو جبین بر خاک ننهاده‌ست چون مولا
هر آنکس کو زبان دارد همیشه آفرین خواند بر آن کو آفرین تو به یک لفظی کند املا
ز شاهان همه گیتی ثناگفتن ترا شاید که لفظ اندر ثنای تو همه یکسر شود غرا
همی تا در شب تاری ستاره تابد از گردون چو بر دیبای فیروزه فشانده لل لالا
گهی چون آینه‌ی چینی نماید ماه دو هفته گهی چون مهره‌ی سیمین نماید زهره‌ی زهرا
عدیل شادکامی باش و جفت ملکت باقی قرین کامگاری باش و یار دولت برنا
میان مجلس شادی، می روشن ستان دایم گه از دست بت خلخ، گه از دست بت یغما